«…میگن هر کی برادر داره انگار به کوه تکیه داده اما اصلا اینطور نیست! برادر یعنی آیینه دق . هر موقع برای بیرون رفتن آماده میشدم سریع پیداش میشد و با صدای بلند طوریکه مادرمون هم بشنوه میگفت: خانم با این سر و وضع دوباره کجا قراره تشریف ببرن! خونمون جبهه جنگ شده بود یه طرف من بودم و طرف دیگه مامان و بابا به فرماندهی برادرم… »